بیشتر از ۱۰ روز است که کشور با اغتشاشات در شهرهای مختلف روبرو شده است و شبکه های اجتماعی نیز با خبررسانی های درست و غلط به این آتش می دمند و موجب قلیان بیشتر احساسات می شوند به ویژه آنکه گذشته از تعداد قابل توجهی از مردم که نسبت به مسائل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی انتقادهای جدی دارند اما این که جوانان حدود ۲۰ ساله میدان دار یا بهتر بگویم قربانی این شرایط می شوند جای بحث فراوان دارد.
به عنوان معلمی با ۲۸ سال سابقه تدریس در مدارس دولتی تهران که در رشته علوم سیاسی هم تحصیل کرده ام و از دور در زمینه مطالعات اجتماعی نیز مطالعاتی دارم، هفته گذشته تصمیم گرفتم تا نزدیک غروب خیابان ولیعصر حدفاصل خیابان مطهری تا چهارراه ولیعصر را پیاده طی کنم که با صحنه هایی عجیب مواجه شدم. پیشترها هم چند شب قبل از انتخابات سال های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۲ و در برخی شرایط خاص نیز تنها برای مشاهده جو حاکم بر جامعه به سنجش روحیه اجتماعی همین مسیر را طی می کردم اما اینبار خشم و نفرت جوان هایی که حتی برخی از آن ها سنشان به دانشگاه هم نمی خورد بسیار چشمگیر بود.
هرچه به میدان ولیعصر نزدیک تر می شدم واکنش های هنجارشکنانه و پوشش هایی را به ویژه از سوی دخترانی شاهد بودم که هیچ سنخیتی با فرهنگ ایرانی و خواسته اکثریت جامعه نداشته است. بسیاری از دخترخانم های جوان گویا برای جنگ آماده می شدند و برخی با لباس های آن چنانی در سطل های زباله و روبروی سوپرمارکت ها به دنبال شیشه های نوشابه برای ایجاد جراحت بیشتر در طرف مقابل و حتی دیگر اقدامات خشن بودند.
خود من از نسل دهه ۱۳۵۰ هستم که با انقلاب و سپس جنگ بزرگ شدم و روحیه شکیبایی را در خود و بسیاری از هم نسلانم به شدت بالا می بینم. این روحیه حتی در جوان های دهه های بعد هم با نوسان هایی دیده می شود اما ناگهان اکنون شاهد آن هستیم که دهه ۱۳۸۰ی ها اینگونه بی پروا شده اند جای تعجب دارد.
تنها از دید یک معلم که با دانش آموزان متولد دهه های ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۰ کار کرده است می نویسم در طول ۳۰ سال گذشته شاهد روند افزایش جسارت در دانش آموزان بوده ام اما در مورد متولدین دهه ۱۳۸۰ به بعد این خصیصه به گستاخی تبدیل شد به نحوی که تقریبا نه تنها معلمان و مدیران هیچ راه حلی برای آن نداشته ایم بلکه حتی ادارات کل و وزارت آموزش و پروش هم تنها برای ماله کشی روی مسائل و چالش های آن ها کار می کنند و به حل ریشه ای دغدغه های ان ها نمی پردازند.
درست است که اوضاع اقتصادی به شدت خراب است و بسیاری از این جوانان امیدی را برای آینده خود متصور نیستند و به قول معروف جایی برای دفاع از شرایط حاکم بر جامعه با این مدیران ناتوان نمی ماند اما تبدیل یک اعتراض مدنی به خشونت و دیدن پیامدهای زیان های سنگین در هر کشوری در جهان مذموم است. در چند روز گذشته نمونه هایی از برخورد پلیس با معترضان ایرانی در فرانسه، انگلیس و فنلاند و ... منتشر شده است. معترضانی که گلوی پلیس را نبریدند یا راننده آمبولانس را مجروح نکردند و ماشین آتش نشانی را به آتش نکشیدند. قانون اساسی هر کشوری در جهان حکم می کند با اعتراضی که از سطح مدنی مشخصی خارج می شود باید با مشت آهنین برخورد کرد. هر نظامی بقای خود را از هر چیزی واجب تر می داند.
آموزش و پرورش قانونمدار تربیت نمی کند
با اینحال جوان های ۲۰ ساله کشورمان چرا اینگونه فقط به فکر تخریب و نابودی هستند و به تحریک عده ای مزدور و رسانه خارجی، اعتراض مدنی خود را به آشوب تبدیل می کنند. چرا این دانش آموزان رعایت قانون را سلب آزادی خود می بینند. مانند هر کشوری که قانونی را به اجرا در می آورد حجاب هم در ایران قانونی دارد که در بسیاری از موارد حتی اجرای آن از سوی مسئولان جدی گرفته نمی شود و به نوعی حجاب به دو طبقه شرعی و عرفی تقسیم شده است.
یک سوال؟ مگر اکنون یک فرد محجبه می تواند در همه مدارس اروپایی تحصیل کند یا مگر استفاده از پوشیه برای صورت زنان در همه دنیا به ویژه در غرب آزاد است؟ مگر برخی دانشگاه ها حتی در آمریکا برای دانشجویان خود حداقل پوشش ها را تعیین و از پوشیدن لباس های محرک جالوگیری نمی کنند؟
براساس تجربه می گویم ما دهه ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ی ها، در مدارس تمکین از قانون را یاد گرفتیم و با وجودی که همه ما در نوجوانی و جوانی، محدودیت و کمبودهایی به شدت بیشتر از جوانان کنونی داشتیم اما گستاخی را در خود کشتیم و سعی کردیم به مرور و با شکیبایی یا شرایط را تحمل کنیم یا درآینده به دنبال آرزوهایمان باشیم. ما در مدارس یاد گرفتیم باید از قانون تبعیت کنیم زیرا سرپیچی از قانون با انواع تنبیهات که از قضا بیشتر آن ها غیربدنی بودند روبرو می شدیم؛ شامل اخراج از کلاس و مدرسه، نمره نگرفتن، مردودی و سلب امتیازات در مدرسه و حتی برخورد خانواده که البته بیشتر این واکنش ها اکنون وجود خارجی ندارد.
فرایند قانونگرا کردن دانش آموزان نزدیک به دو دهه است که از سیستم آموزش و پرورش رخت بربسته است.
اگرچه جوان امروزین مانند ما آرزوهای خود را دست نیافته می بیند اما در مدرسه و جامعه، برتری قانون و شکیبایی را یاد نگرفته اند. جوان امروزین شکست در امتحانات و سلب امتیازات از مدرسه یا خانواده را تجربه نکرده است این در حالی است که برخی از همکلاسی های دبیرستانی ما به خاطر قانون سفت و سخت آموزش و پروش و مسائل درسی و انضباطی برای ۱ نمره مجبور به تکرار سال تحصیلی می شدند.
وزارت آموزش و پرورش از دهه ۱۳۷۰ به بعد تحت نام طرح های مختلف ( تغییر ساختار متوسطه، تغییر ثلثی به ترمی، سند تحول و ...) نظام آموزشی را به ویرانه ای تبدیل کرد که اکنون در آن نه آموزش درست وجود دارد و نه پرورش فرزندانمان را شاهد هستیم.
اولویت آموزش و پرورش در دو دهه اخیر نه تربیت انسان برای زندگی که فقط کم کردن هزینه ها و دادن آمار قبولی، آن هم نه با ایجاد زیرساخت های آموزشی بلکه اجبار مدارس و معلمان به دادن نمره و با استناد به قوانین من در آوردی. البته آموزش و پرورش به فکر کاهش هزینه ها، رونق مدارس غیردولتی و حذف تدریجی بسیاری از کارکنان مدارس از دبیر پرورشی و مشاور و مسئول کارگاه، آزمایشگاه و کتابخانه تا غیره است.
امسال هم پاس گل آخر داده شد و برای کاهش بیشتر هزینه ها یک معاون را در مدارس متوسطه حذف کرد. آیا به نظر شما یک معاون انضباطی و آموزشی می تواند امور ۴۵۰ دانش آموز را رفع کند.
از طرف دیگر دانش آموزی که در هر سال قادر است از خرداد، مرداد، شهریورو و دی ماه و حتی پس از آن آزمون دهد و قبول شود، اصلا قانونی را که برایش مشقتی به همراه دارد می پذیرد یا خانواده اش مردودی را تحمل می کنند؟
نسل جدید تنها حذف موانع و گذر به پله بالاتر با کمترین دردسر را می خواهد و بس. چرا؟ چون در آموزش و پرورش به این امر عادت کرده است.
بسیاری از معملن با توهین ها و گستاخی ها و سخنان رکیک دانش آموزان در مدارس روبرو شده اند اما دریغ زیرا دست مدرسه برای برخورد مناسب با فرد خاطی بسته است. رسانه جمعی هم کلا تعطیل است و فقط به فکر پول درآوردن از تبلیغ کنکور و کتاب های کمک آموزشی است و سعی می کند خطای یک معلم در تنبیه دانش آموز را مانند پتک بر سر معلمان و آموزش و پرورش بکوبد تا خود را عزیز دل مخاطبان تک فرزندی نشان دهد که می خواهند آب در دل فرزندشان تکان نخورد و با کمترین دغدغه سال تحصیلی را با موفقیت پشت سر بگذارد.
آری آموزش و پرورش و معلمان و خانواده ها در کنار همه نهادهای فرهنگی مقصر آشوب های کنونی هستند و زیرا به این جوان ها یاد نداده اند که قانون و محدودیت را باید در هر کشوری پذیرفت. وقتی شما نتوانید برای یک کودک و دانش آموز به خاطر یک خطا، تنبیه درخوری را در نظر بگیرید و به نوعی با دستور ادارات آموزش و پرورش همه چیز را باید ماست مالی کنید تا شرایط خوب و عادی به نظر برسد، مشخص است که فردی شکیبا و متفکر و منطقی هم نمی توانید تربیت کنید. ضمن آنکه اکنون رسانه ها و فضای مجازی به مراتب بیشتر از خانواده و مدرسه بر فرزندانمان تاثیر دارند.
پایان/
نظر شما